ی دفعه صدای خنده همه بلند شد ولی ی صدای دیگگه هم بود صدایی غریب اما آشنا ی دفعه عرفانو ول کردم و عرفان ک انگار متوجه تعجبم شده بود از شنیدن صدای ی خنده ی غریبه دستمو گرفت و با اون دستش به همون پسره اشاره کرد
عرفان-ایشون همون دوستمون ک به مامان گفتم قراره بامون بیاد اسمش بهزاده
-مامان چیزی نگفته بود
بهزاد-خوشبختم از آشناییتون
-منم خوشبختم راستی من دریا هستم
بهزاد-چه اسم قشنگی
و رو کرد به ایلیا بریم دیگه
و همگی سوار ماشین شدیم و اونم سوار ماشین حوشگل خودش شد و ایلیا حرکت کرد
-ایلیااا
ایلیا-ها
-چرا اینقدر تو بی تربیتی
ایلیا-آخه هر وقت اینجوری خوشگل صدام کردی یا ی چی میخواستی یا ی چی باس برات میخریدیم
خندیدن
منم دوباره برگشتم سرجام و دست به سینه نشستم
ایلیا-یعنی قهری در ضمن من باید قهر باشم ن تو
با این حرفش ی دفعه اعصابم به هم ریخت و با حرص از جام پربدم و دستامو به کمرم زدم آرمینم طبق معمول مثل بز پرید وسط بحثمون
آرمین-منم بات قهرم
-تو دیگه چرااا
و آدای گریه در اوردم و نشستم
آرمین-چونکه اینقدر گرم با عرفان برخورد کردی ولی ماچی ی سلام خشک و خالی هم نگفتی
ی دفعه از جام بلند شدم و پرسیدم روش و بوسش کردم همیشه از اینکه یکی بوسش کنه متنفر بود واا بدبخت زنش خخ دروغ میگم مگه ی وضع فاجعه باری بود عقب ماشین خیلی کوچیک بود و ما دونفر به جون هم افتاده بودیم و صدای جیغ های من و فحش و داد و بی داد اون ماشینو پر کرده بود که ی دفعه ایلیا داد زد
ایلیا-آرمین غاط کرد ی حرفی زد بس کن
آرمین در همون حال ک نفس نفس میزد نشست رو صندلی و موهاشو مرتب کرد
آرمین-متشکرم از خوش آمد گویی گرم
منم خو پر رو تا کمر خم شدم
-ممنون وظیفه بود
اونم برگشت و چپ چپ نگام کرد و دیگه حرفی نزد
منم درست نشستم و پاهامو دراز کردم و سرمو روی پا آرمین گذاشتم
-ایلیا نگفتی چرا قهری
-به همون دلیلی ک آرمین قهر بود اما الان اصلا قهر نیستم
بهتر پسره لوس بی تربیت آخه اینم داداشه من دارم ی چند دقیقه ای گذشت همونجوری آرمینم همش دستشو توی موهام میکرد و باهاشون بازی میکرد
-میگمممم چرا عرفان اینقدر آروم شده
عرفان برگشت نگام کرد و ی لبخند مهربون زد
کلا این داداشای من عرفان از همشون بهتره خیلی مهربونه و کلا خیلیی خوبه
ایلیا-بد ماشین شد طبق معمول
از جام بلند شدم و یکی محکم کوبیدم پس کله ایلیا که چشماش از تعجب زد بیرون و صدای خنده عرفان بلند شد
آرمین-ههه خوشبحالت دریا منم میخواام
و عرفان اینبار اما بلند تر خندید
ایلیا-بی تربیتااا حقتونه همینجا پیادتون کنم تا خونه با خر بیاید و ی دفعه زد کنار و داد زد پیاده شید
خلاصه سرتونو درد نیارم بعد ی 4 5 دقیقه بحث کردن ما تسلیم شدیم و پیاده شدیم هوا کاملا تاریک شده بود و ی 10 دقیقه ای تا خونه باس پیاده روی میکردیم ماشین بهزاد کنارمون نگه داشت و شیشه رو داد پایین
بهزاد-خب توقع نداشته باش سوارت کنم داداش آرمین خب حتما ی کاری کردید
و گازشو گرفت و با سرعت رفت با حرص بهش نگاه کردم این هنوز منو نشناخته
-دریا نیستم اگه حالتو نگیرم
آرمین-ناموسا میخواستی این همه راه رو پیاده برگردی
-فک نمیکردم هوا تاریک بشه آخع اومدم ساعتو نگاه نکردم بعد نفهمیدم ساعت چنده تو تصوارتم 6 یا 6 و نیم بود
آرمین پوفی کرد و شروع کرد راه رفتم یکم دویدم تا بهش رسیدم و از ترس دستشو محکم گرفتم بهتره بگم کلا چسبیدم بهش
آرمین-میترسی
-آره خیلی
آرمین-موافقی تا خونه بدویم
-اوهوم
آرمین-پس یک دو سه و شروع کرد دویدن
........ stop...
ما را در سایت stop دنبال می کنید
برچسب : رمان دریای عشق فصل 4,رمان دریای عشق فصل چهارم, نویسنده : astopstepd بازدید : 175 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 10:34