رمان عشق دریایی

ساخت وبلاگ
سلام من دریا هستم ی دختر 19 ساله فوق العاده شاد و بی خیال 3 تا داداش گودزیلا دارم خیلی دوسشون دارم ایلیا 26 سالشه مهندس کامپیوتر هستش و ی شرکت داره البته شرکت بزرگی نیستش بعدیش عرفانه که 23 سالشه و ی مقدار زیادی شنگول میزنه خخخ رشته دانشگاهیش عکاسی بوده برا ی مجله ای که اسم نمیبرم عکاسی میکنه و تو شرکت ایلیا هم کار میکنه بیشتر روزا رو هم که شرکت و میپیچونه و پی تفریحش داداش دیگم آرمین که با من دوقلوعه من دانشجو رشته نقاشی هستم و آرمین که ی مقدار نسبت به ما خرخون تر بود دانشجو  دندون پزشکی میخونه البته از همون بچگی مامان اینو میزد تو سر ما ک از این بچه یاد بگیرید چقدر درس میخونه بعد شما چی هووف چرا حالا اول صبحی دارم به جیزای بد فکر میکنم راستی یادم رفت بگم ما خونمون تهرانه ولی ی ویلارهم نزدیکای دریا توی محمودآباد داریم ک گاهی اوقات میایم اینجا الانم ک 3 ماه تابستون و تعطیلیه دانشگاهه و من و مامان و بابا اومدیم ویلامون داداشامم خو درگیرکارشون بودن و اون یکی داداش خرخونمم ترم تابستونه گرفته پس باما نیومدن

با بی حالی و خوابالودگی تمام از روی تختم بلند شدم به به امروز چه روز خوبیه این همون روز فوق العاده ایه که منتظرش بودم از حالت دراز کشیده در اومدم و روی تخت نشستم دهنمو اندازه تمساح باز کردم و از روی تخت بلند شدم و بلند شدن همانا و کله پا شدن بنده همانا با سر افتادم ک سر درد بدی گرفتم روی زمین نشستم و سرمو مالوندم برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم بله پام رفته بود روی پوست پفک خب پوست مفک تو اتاق یک خانم متشخص چی کار میکنه به خودم مربوطه بفرما اینم از روز فوق العاده ما اه از جام بلند شدم و پوست پفک رو با پا برداشتم و انداختم توی سطل آشغال و درحالی ک غر میزدم به سمت سرویس بهداشتی رفتم اه این پدر و مادریه من دارم این همه سر و صدا اومد نیومدن بگن زنده ای مرده ای بع

پس از کم کردن از فشار زندگی و شستن صورت از دستشویی اومدم بیرون موهامو شونه کردم و لباسامو با ی شلوارک جین مشکی و تی شرت سفید چسبون عوض کردم و لباس خوابامو هم روی تخت زیر پتو گذاشتم پتو هم ک تمیز کردن نمیخواد وقتی قراره شب دوباره برگردم و همینجا بخوابم پس چه دلیلی داره مرتبش کنم وقتی قراره دوباره نامرتب بشه ما اونقدرا هم دیگه علاف و بی کار نیستیم

وجدان:اره اره باس بری 7 6 تا آدمو از مرگ حتمی نجات بدی

تو خفه شو وجدان جان

با اعصابی درهم از حرف اضافه زدن وجدانم از اتاق رفتم بیرون طبق معمول هر روز روی نرده ها نشستم و سر خوردم

بابا-دختر تو آدم نمیشی مث آدم از روی این پله ها بیای پایین

من-سلام صبح بخیر پدر مهربان

بابا-سلام صبح توهم بخیر

من-متشکرم

و تا آشپز خونه رو دویدم

بابا-منو میپیچونی پدرسوخته

سرمو برگردوندم ک جواب بابا رو بدم ک با سر رفتم تو دیوار

من-آخ

مامان ک توی آشپز خونه بود و درگیر ناهار درست کردن گفت

مامان-نگاش کن ی روز من تورو مث آدم ندیدم دلم خوش باشه دخترم آدمه 

اینم از مادر ما

من-مامان جون من به ای خوبی گلی تو کجای دنیا به خوبی من پیدا میکنی اصلا مگه هست

مامان-ماشالله چیزی هم که کم نداری زیونه من دلم به حال اون بدبختی میسوزه ک قراره تورو بگیره

من-مااامان

بابا-خانم دییگه حالا دخترمو اینقدر اذیت نکن

مامان-من چی بگم والا پاشو بیا صبحونتو بخور میخوام میزو جمع کنم ساعت 10ونیم هنوز صبحونه ما پهنه ک چی این خانم بیاد بخوره از 7 این میز چیدس 

درحالی ک ی لقمه نون عسل رو میچپوندم تو دهنم

-مادر من خو چی کار کنم 7 صبح پاشم پشه بپرونم خو بزارمون زندگیمونو کنیم الان دوباره ای دانشگاه شروع میشه باس بشینیم بخونیم و صبح زود بیدار شیم کلا خواب میمونه واسه آدم

مامان-حالا ی جوری میگه باس بخونیم کسی ندونه انگار رشتش چیه ی نقاشیه دیگه مادرمن یکم از اون برادرات یاد بگیر

-مامان تو از اول آرمین رو بیشتر از من دوست داشتی

مامان-صد دفعه گفتم اینو نگو خو وقتی از بچگی تو و اون عرفان همش آتیش میسوزوندید ایلیا هم خو سرش تو کامپیوتر و اینا بود قبل از کامپیوتر خریدنمونم خو دور فوتبالش بود اصلا نمیدونستید کتاب و درس چیه شما بعد اون آرمین سرش همش تو کتاب بود مشقاخودشو خودتو اون مینوشت 

-به معنای واقعی اعتراف کردی ک اونو بیشتر دوس داری

ی دفعه مامان جیغ زد ن که با صدای زنگ گوشی بابا دوتامون ساکت شدیم 

بابا-خدا خیرش بده این گوشی ک زنگ خورد و شما دست از دعوا کشیدی

بابا-الو سلاام خوبی قوربوتت

-فدات ماهم خوبیم

-اره قدمتون روچشم

-کی میاید حالا

-زود بیاید ک منتظریم

-کاش زودتر میگفتید

-اهان ی دفعه ای شد

-خدافظ

گوشی رو که قطع کرد منو مامان زل زده بودیم تو دهنش 

من-کی بود بابا

بابا-ایلیا بود گفت امتحانای آرمین زودتر تموم شده و الان حرکت کردن به احتمال زیاد تا شب خونن 

هوراااااا جیغ بلندی کشیدم و از رو صندلی بلند شدم و دویدم توی پذیرایی و دور خوندم میچرخیدم و غر میدادم

ی چند دقیقه بعد ک به اندازه کافی تخلیه انرژی شدم روی زمین دراز کشیدم بعلهه اون موقع بود که متوجه خنده های مامان و بابا شدم از جام بلند شدم و با سری پایین رفتم توی اتاقم ی نگاهی به ساعتم انداختم تازه 11 شده بود خب تا شب که پسرا بیان وقت اضافه زیاد دارم گوشیمو برداشتم ی نگاهی به مخاطبام کردم و روی سارا زوم شدم از وقتی ک ترم قبل تموم شد تاحالا ندیدمش سارا یکی از بهترین دوستام ک توی دانشگاه باهم آشنا شدیم خیلی دوسش دارم و کلا خیلی باهم خوبیم دکمه اتصال تماس رو لمس کردم و روی بوق سوم برداشت

(بخاطر اینکه زیاد حوصلتون سر نره و اذیت نشید و رمان مث بعضی از رمانا یک نواخت نشه مکالمه رو نمیگم چی گفتن )

گوشی رو قطع کردم و سریع رفتم تو اس ام اسا و براش فرستادم خاک تو سرم ک زنگ زدم به تو و شارژمو حرومت کردم به 2 ثانیه نرسید ک جواب داد گدا

دیگه جوابشو ندادم گوشی رو توی دستم فشار دادم و روی تخت دراز کشیدم  حوصلم حسابی سر رفته بود دلم ی مردم آزاری حسابی میخواست دوباره گوشی رو روشن کردم و به آرمین اس ام اس دادم گوشیتو -هک کردم اون دخترا کین عکساشون تو گوشیته وقتی دادمشون به بابا میفهمی ک دیگه از این کارا نکنی 2 دقیقه بعد جواب داد -اوخی ترسیدم جوجو جون کلکات قدیمی شده خانوم جون من مث عرفان نیستم گول بخورم و سکته کنم  اه عرفان دهن لق خو سرکارت گذاشتم گذاشتم دستم درد نکنه چرا رفتی به این گفتی  با حرص تایپ کردم -زهرمار بگیری خو ولی اگ عرفان بت نمیگفت سرکار میرفتی  ی 15 دقیقه ای منتظر جواب بودم ولی جواب نداد منم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمدم و ی بوم جدید در اوردم و روی پایش گذاشتم پنجره اتاقمم باز کردم هوای آخرای شهریور هوای خوبیه باد ملایمی میوزید و حال و هوای خوبی بهم داده بود یکی از عکسایی ک قبلا از ساحل گرفته بودمو گذاشتم جلو و شروع کردم کشیدن

دریا زیباست اما توی اوج زیباییش وحشتناکه دریایی که ما با نگاه کردن بهش آرامش میگیریم خیلیا رو کشته دریا قاتل آرامش بخشیه شایدم مقصر خودمون باشیم که توی دام این قاتل آرامش بخش میوفتیم

با صدای مامان به خودم اومدم و پالت رو روی میز گذاشتم و بعد از شستن دستام از اتاق رفتم بیرون طبق معمول از نرده ها سر خوردم و تا آشمز خونه دویدم و روی میز مشستم مامان میخواست شروع کنه غر زدن که بابا بهش اشاره کرد چیزی نگه به به ناهار استانبولی بود و غذای مورد علاقه من با ذوق و علاقه و البته تند تند شروع کردم خوردن بشقاب اول تموم دکمی رو کشیدم خب اینم تموم خواستم برم سراغ سومی که جیغ مامان رفت هوا

مامان-دختر نترکی اینقدر میخوری پاشو ببینم بسته دیگه پاشو پاشو با لب و دهنی آویزون و نگاهی پر از حسرت ی لیوان آب خوردم و اومدم بلند شم ک تازه فهمیدم چه غلطی کردم به سختی بلند شدم یعنی به حدی خورده بودم ک نمیتونستم تکون بخورم به سخی 6 7 بار کل پذیرایی رو قدم زدم تا ی ذره سبک تر شم بعدشم از پله ها آروم آروم بالا رفتم و خودمو به اتاق رسوندم رفتم جلوی بوم ایستادم و ادامه کارمو دادم

از بچگی عاشق دریا بودم بنظرم جای زیبا و آرامش بخشی بود آرامشی از جنس ترس هم دریا رو دوس دارم هم از نزدیک شدن زیاد از حد بهش و زیاد داخلش شدن وحشت دارم دلیلشو نمیدونم 

 

stop...
ما را در سایت stop دنبال می کنید

برچسب : رمان عشق دریایی,رمان عشق دریا,رمان دریای عشق,رمان درياي عشق,رمان دریای عشق 2,رمان دریای عشق جلد دوم,رمان دریای عشق دانلود,رمان دریای عشق بدون سانسور,رمان دریای عشق pdf,رمان دریای عشق فصل 6, نویسنده : astopstepd بازدید : 242 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 10:37